شهيد هاشمي ميگفت يك سيد بسيجي هستم، همين!
جوان آنلاين - صديقه شاهسون يكي از ۵۰ دختر قاليباف روستاي ماركده از توابع چهارمحال وبختياري است كه خانمهاي آن به خاطر نبود مدرسه توان ادامه تحصيل نداشتند، اما علاقهشان به نويسندگي باعث ميشود از طريق نامه به مجله «پيام زن» دريچههاي جديدي به رويشان باز شود. نامههايشان به پيام زن ميرسد و مسئولان و دستاندركاران مجله، نامهاي براي صديقه شاهسون مينويسند و به او قول ميدهند كه كمكشان كنند. كمي بعد خبرنگار صفحه ادب و هنر پيام زن به روستاي ماركده ميرود و گزارشي از وضعيت روستا در نشريهشان منتشر ميكند، همين باعث ميشود كه روستا مورد توجه قرار بگيرد و كتابهاي زيادي روانه روستا شود. صديقه و دوستانش كتابخانه روستا را راهاندازي ميكنند و بعد از آن كلاسهاي درس و مدرسه و آموزشهاي نويسندگي آغاز ميشود و حالا صديقه شاهسون بعد از گذر از سختيهاي بسياري ميتواند به خوبي بنويسد وگريزي هم به ميدانهاي جبهه و جنگ بزند. كتاب «سيد لري» (به معناي سيدشان) روايت زندگي شهيد سيدمحمد هاشمي ما را بر آن داشت كه مصاحبهاي مفصل با صديقه شاهسون كه متولد ۱۳۶۲ است، داشته باشيم. آنچه در پيميآيد ماحصل اين همكلامي است.
صغري خيل فرهنگ
چه شد كه با وجود نبود مدرسه وعدم امكان ادامه تحصيل دست به قلم شديد و به نوشتن روي آورديد؟!
من از همان دوران دبستان به سمت ادبيات كشيده شدم. به دليل نبود امكانات، بعد از كلاس پنجم ابتدايي راهي براي ادامه تحصيل دختران و پسران ماركدهاي نبود. اما عشق نوشتن در درون من آرام و قرار نداشت. روزي يك جمله در صفحه آخر مجله «پيام زن» توجهام را جلب كرد؛ مجله توسط مبلغ ديني روستا كه از قم آمده بود مسير زندگي من را عوض كرد. جمله جادويي اين بود: «از آثار ارسالي شما استقبال ميشود.» اين روزنهاي بود كه به دنياي تاريك و دور از امكانات من و ديگر دختران قاليباف روستا تابيده بود. آدرس مجله را ياداشت كردم و اولين داستانم را كه، چون مجسمهسازي ناشي برايش شكل ساخته بودم، فرستادم. طولي نكشيد كه پستچي روستا نامهاي برايم آورد. دستاندركاران مجله پيام زن و به ويژه مسئول بخش ادب و هنر مجله خانم مريم بصيري از نوشته من استقبال كرده و دست ياري به سوي ما دراز كرده بودند. آنها وقتي از نبود مدرسه براي ادامه تحصيل دختران قاليباف روستا با خبر شدند؛ ناراحت شدند. خانم بصيري گفت حاضر است هرگونه كمكي براي موفقيت ما داشته باشد. من اين بار با شوق بيشتري براي مجله داستان فرستادم. وقتي دوستان و دختران قاليباف ماركده متوجه اين قضيه شدند آنها هم دست به كار شدند و هر چه در دل تنگشان بود نوشتند. طولي نكشيد كه ۵۰ دختر قاليباف از روستاي ما براي مجله پيام زن نامه نوشتند! اين موضوع براي مسئولان مجله كه در قم بودند عجيب بود تا جايي كه خانم بصيري و همكارانش در بخش ادب و هنر را براي ثبت گزارش راهي روستا كردند. خانم بصيري كلاس داستان نويسي كوتاهي در خانه ما برگزار كردند و به همراه همكارانش از همه جاي روستا ديدن كردند و گزارش مفصلي در مجله با نام دختران قاليباف ماركده به چاپ رساندند. آنها از نبود كتاب خانه و مدرسه راهنمايي و دبيرستان در روستا گفتند. گزارش به شدت مورد توجه قرار گرفت و در سال ۷۸ كارتن كارتن كتاب بود كه به سمت روستاي ما سرازير شد. من كتابها را در طاقچه خانه گذاشتم و اولين كتابخانه را در روستا راهاندازي كردم. در آن سالها گزارش دختران ماركده بسيار مورد توجه قرار گرفت. ما از بوشهر و شيراز و جاهاي ديگر نامه دريافت ميكرديم. يكي از نامهها برايم خيلي جالب بود. دختري كه دانشجوي رشته پزشكي شيراز بود؛ براي ما نوشته بود؛ از خواندن گزارش شما اشكم درآمد! تصميم گرفتم قدر امكاناتي را كه دارم بدانم و براي پيشرفت درسهايم تلاش كنم.
اين تشويقها براي من كه واقعاً به نوشتن علاقه داشتم دلگرم كننده بود. در آن سالها به كمك استاد مريم بصيري، طي دو سال به صورت مكاتبهاي دوره داستان نويسي را از حوزه هنري تهران دنبال كردم و مسيرم را تاكنون جسته گريخته ادامه دادم. البته اكنون از آن ۵۰ دختر قاليباف فقط من هستم كه به اين كار ميپردازم.
چه آثاري از شما تا به امروز به چاپ رسيده است؟ كمي از آثارتان برايمان بگوييد.
بيش از ۵۰ داستان و گزارش و متن ادبي در نشريات مختلف مثل مجله پيام زن و ياران امين در قم و مجله زن روز و نشريه صبح صادق در تهران به چاپ رساندم. از ابتداي مسير، قلم زدن در حوزه دفاع مقدس و انقلابي و اجتماعي را پيش گرفتم. شش دوره برگزيده همايش سوختگان وصل در دانشگاه تهران در بخش داستان شدم. يك داستان بلند انقلابي و دو مجموعه داستان بومي و دفاع مقدس آماده به چاپ دارم. در مجموعه داستانهايي كه در كارگاه استاد مريم بصيري به چاپ رسيد؛ مثل يك مشت نخودچي، پيادهها عاشق ترند، تو بخند عكسش با من و... كه تماماً محوريت دفاع مقدس و انقلابي دارند، اثر ثبت كردم.
كتاب «سيد لري» كار پيشنهادي بود يا انتخابي؟
قصه اين كتاب سر درازي دارد. در همين ابتدا بگوييم كه هر چه هست لطف خدواند و شهداست. دو سال پيش مطلع شدم كه كنگره شهداي قم قصد دارد زندگي چهل شهيدي را كه يا ساكن در قم هستند و يا در قم مزار دارند؛ توسط نويسندگان قمي به رشته تحرير دربياورد. از شنيدن اين خبر خيلي خوشحال شدم از خانم بصيري تقاضا كردم كه من هم با بچههاي كارگاه همراه شوم ولي ايشان دوري راه را برايم يادآور شد. حق با ايشان بود بايد بعد از انتخاب شهيد دنبال جمعآوري اطلاعات و گرفتن مصاحبه ميبودم كه از اين فاصله دور به راحتي امكانپذير نبود. اين براي من مشكل بزرگي بود. نوشتن براي شهدا آن هم شهدايي كه در كنار بيبيجان فاطمه معصومه (س) آرام گرفته بودند؛ فيض بزرگي بود كه داشت از دستم ميرفت. بعد از آن نشانههايي كه يكبهيك از راه رسيدند، يك خواب اين راه را برايم هموار كرد. شبي در خواب ديدم ميان خيمهاي نشستهام. صداي روضه به گوش ميرسد و فضايي روح انگيز حاكم است. افرادي با صورتهايي محو در خيمه هستند و به روضه گوش ميكنند. سرم را بلند كردم. همه خوابها سياه و سفيد هستند ولي آن خواب رنگ داشت. پارچه سبز روي تيرك وسط خيمه عجيب دلبري ميكرد. فرداي همان روز خواب تعبير شد! يكي از بچههاي كارگاه كه يك سيده خانم هاشمي بود با من تماس گرفت و گفت: شما سوژههاي خودت را انتخاب كن گرفتن مصاحبهها را من برايت در قم انجام ميدهم! دنيا را به من داده بودند. با استاد مشورت كردم ايشان باز هم سخت بودن مسير را يادآور شد. از بين شهدايي كه كنگره عنوان كرده بود هر نويسنده حق انتخاب سه شهيد را داشت. من صداهايي كه مختصري از بيوگرافي شهدا را توضيح داده بود، گوش كردم و سه شهيد را انتخاب كردم. ستاره راهنماي بعدي وقتي روشن شد كه جواب انتخابها توسط انتشارات مشخص شد و (شهيد سيدمحمد هاشمي) سهم من شد.
در قسمت مقدمه كتاب مختصري به عنايات شهدا در طول نگارش كتاب اشاره كردهام. نهايتاً سوژه را انتشارات كتاب جمكران معرفي كرد و الحمدلله عنايت شد و شهدا بنده حقير را هم از پشت فرسنگها فاصله مورد توجه قرار دادند.
چقدر در شناساندن شهيد براي ديگران موفق بوديد؟
زندگي اين شهيد بزرگوار، چون ديگر شهدا سراسر درس است. خاطراتي كه، چون پازل جمعآوري شد و نقشي زيبا از شخصيت يك انسان با ايمان را به نمايش گذاشت. روحي بزرگ كه در ظرف وجودي ايشان قرار گرفته بود. مهرباني، صبر، گذشت، سخاوت، ايمان و... صفاتي بود كه براي هر انساني لازم است. سعي كردم زير و بم زندگي ايشان را بيرون بكشم و با قلمي ساده به نمايش بگذارم. انشاءالله كه مورد قبول خدا و اهلبيت (ع) قرار بگيرد.
از مشكلات و موانع اين راه براي ما بگوييد؛ چقدر سخت بود؟
اين شهيد بزرگوار انسان متواضع و بيريايي بود. ايشان تا همان روزهاي نگارش پاياني كتاب دوست نداشتند كه از خودشان بيشتر از اين بدانيم و اين وظيفه من را سنگينتر ميكرد. وظيفهاي كه بايد جوري مطالب را پيش ميبردم كه براي مخاطب باور پذير باشد و اين نياز به فهميدن خاطرات واقعي از ايشان داشت. البته نميتوانم بگويم اين انتظار و تحقيق سخت بود. بلكه اين سختيها بسيار براي من شيرين بود.
چه بازه زماني از دوران زندگي شهيد در اين اثر روايت شد؟
خاطرات تقريباً از زمان كودكي تا شهادت شهيد را در بر دارد و در همه دوران زندگي ايشان درسهايي براي آموختن داريم. در اين كتاب سبك زندگي شهدا و به ويژه شهيد سيدمحمد هاشمي و فرزند شهيدشان سيدعلي هاشمي، به نمايش گذاشته شده است و ما با خواندن خاطرات فرزندان و دوستان و همرزمان اين شهداي بزرگوار پي به شخصيت بزرگشان ميبريم. اگر چه در اين خاطرات وجود دو شخصيت ناب يك پدر و پسر شهيد را به ما نشان ميدهد كه درسهاي بسياري را ميتوان در آن برداشت كرد كه محتواي كتاب را بر پايه سادهزيستي و طلم ستيزي و ايمان مداري پيش ميرود.
منابع اسنادي و تأليف اين اثر از طريق خانواده شهيد در اختيار شما قرار گرفت يا از جاهاي ديگر به دست آمد؟
در ابتدا اطلاعات چنداني از شهيد در دسترس نبود، دليلش هم اين بود كه هيچ گاه خانواده شهيد براي هيچگونه مطالبهگري به بنياد شهيد قم و بيجار مراجعه نكرده بودند و ما عملاً هيچ آدرسي از خانواده ايشان در اختيار نداشتيم. من با همان چهار خط اطلاعات ۴۰ هزار كلمه را با ماجراهاي مختلف پشت هم قطار كردم كه نتيجهاش رماني با نام «سيد لري» شد. در انتها و روزي كه قرار بود ايرادات نهايي كار را در انتشارات بررسي كنيم با يك اتفاق معجزهوار و تماس مسئول واحد ادبيات پايداري انتشارات با بنياد شهيد بيجار خانواده شهيد را پيدا كرديم و كار شكل تازهاي پيدا كرد، چون ماجراي رمان با زندگي و اطلاعات واقعي شهيد تفاوتهاي زيادي داشت. چند روزي حال خوشي نداشتم ولي از طرفي نميتوانستم در حضور شهدايي كه بسيار به آنها مديون هستيم كم بياورم و از ادامه راه بمانم. همان روزهاي نااميدي من بود كه از بزرگواري خواستم سر مزار شهيد عزيز حاج قاسم سليماني برود و از ايشان براي من كمك بخواهد. با توكل به خدا بعد از چند روز نيرويي تازه در من دميده شد و كار را در فاز ديگري كه خاطره نگاري بود شروع كردم.
جالب اينجا بود كه پسر بزرگ شهيد محمد هاشمي در تمام اين سالها در قم پاسدار و طلبه بود و ما ايشان را تازه پيدا كرديم و بعد به شماره فرزندان ديگر شهيد و بستگان و همرزمانشان رسيديم. سيده خديجه هاشمي تنها دختر شهيد بعد از آشنايي با ما همكاري بسيار خوبي داشت. او با آغوشي باز از شاهرود و در تماسهاي تلفني مكرر خاطرات پدرش را در اختيارم گذاشت. تقريباً حدود يكسال نگارش كتاب طول كشيد. توسط تحقيق و بررسي گفتههاي مصاحبه شوندهها و همسانسازي آنها به صحت ماجرا نزديكتر شدم. اواخر كار كتاب را در اختيار پسر بزرگ ايشان و كارشناسان انتشارات جمكران قرار داديم تا كار با واقعيت تطابق بيشتري داشته باشد و جاي ابهامي براي مخاطب باقي نماند.
بيشتر بخوانيد : قاليشويي تهرانپارس
چرا اين نام را براي كتاب انتخاب كرديد؟
همانطور كه گفتم شهيد سيدمحمد هاشمي از شناخته شدن و مورد توجه قرار گرفتن بسيار فراري بود. مخاطب با خواندن خاطرات اين كتاب به راحتي متوجه اين موضوع خواهد شد. در تحقيقات متوجه شديم كه ايشان در جبهه هم بسيار دور از توجه بودند و حتي دوست نداشتند اسم و اطلاعات خودشان را در اختيار فرماندهان قرار بدهند. از فرمانده ايشان و ديگر همرزمانشان شنيدم كه هر گاه از ايشان سؤال ميشد اسم شما چيست با خوشرويي دست به سينه ميچسباند و به زبان تركي ميگفت: «سيد لَريم... بسيجي لَريم.» من از سيدها هستم از بسيجيها هستم. اين اسم توجه مرا بسيار به خودش جلب نمود و برايم جالب بود. اين كتاب براي هر مخاطبي در هر سني كه باشد قابل فهم است، چون سعي شده است به قلمي روان و ساده نگارش شود. از طرفي خاطرات براي همه طيف سني قابل درك است، چون كم و بيش با اين نوع اتفاقات روبهرو شدهايم.
به نظر شما مسئولان چطور ميتوانند از كساني كه در حوزه ايثار و شهادت فعاليت دارند، حمايت كنند؟
مسئولان بايد با برگزاري چنين كنگرههايي فرصت استخراج و ضبط اين اسناد را فراهم كنند و با حمايت مادي و معنوي خود راه را براي نويسندگان چنين آثاري هموار كنند. همان طور كه حضرت آقا فرمودند زنده نگهداشتن ياد و نام شهدا كمتر از شهادت نيست. به نظر من عمل به اين فرمايش حضرت آقا در دوران كنوني ما بسيار لازم و ضروري است تا جوانان امروزي با اين بزرگ مردان تاريخ ساز بيشتر آشنا شوند و الا باز هم به قول حضرت آقا دشمن طور ديگري نمايش خواهد داد.
بيشتر بخوانيد : ساس چه شكليه
به طور مختصر كليتي از كتاب را براي مخاطب بيان كنيد؟
شهيدمحمد هاشمي، زاده روستاي گرگين در بيجار بودند. ايشان از همان كودكي در مسير تربيت درست قرار گرفتند. در سختي و مشكلات زندگي آبديده شدند و در تمام مراحل سعي كردند ايمان خود را حفظ كنند. در زمان انقلاب به همراه پسران و هم ولايتيهايشان در قم و شهرهاي ديگر بر عليه رژيم تظاهرات ميكردند. صبر بالايي داشتند. يكي از پسرهايشان را راهي جبهههاي غرب براي مقابله با كومله و دمكراتها كردند و بعد از شهادت ايشان به دليل شرايط همسرشان به قم كوچ كردند. با اينكه همسرشان حال و روز مناسبي نداشتند؛ تفنگ فرزندشان را زمين نگذاشتند و خيلي زود راهي جبههها شدند. در كردستان و جبهههاي جنوب به مبارزه با دشمن پرداختند. تك تيرانداز ماهري بودند و در نهايت در جزيره مجنون در پاتك شديد دشمن به همراه تعداد زيادي از رزمندگان اسلام شهيد شدند. جزيره عملاً دست دشمن افتاد و براي بازگشت پيكر ايشان و ديگر شهدا راهي وجود نداشت. در نهايت بعد از سيزده سال و پنج ماه انتظار جنازه ايشان تفحص شد و در آرامگاه عليبنجعفر در قم آرام گرفت. در اين كتاب تمام خاطرات اين دوران جمعآوري و ثبت شده است.
برچسب: ،